حرفهای از جنس دلتنگی
سالهاست منتظرم دعاهایم را نشنیده میگیری.... خستـه ام... خستـه... خستـه از اين همه تلاش بـراي پـرواز... خستـه ام از اين همـه شكـست ... بـالهاي پـروازم شكستـه اند... ديگر نای بـاز كـردن بـال هاي شكسته ام را نيز ندارم... چـه بـرسد به پـرواز... پـرواز آرزو شده است برايــم... آرزويـی دست نيافتنـی... آرزويـي غيـر ممكـن... آه! بـاد مي وزد... براي آخـرين بار بـالهاي شكسته ام را باز مي كنم و خود را رهـا مي كنم در مسيـر بـاد... بـاد مـرا مي برد... ابـر ها را مي بينم... و آسمـان آبي را... بـاد در گـوشم صدا مي كند... و من مي دانم كه چه مي گـويد ...صدايش برايم آشنـاست... صداي مـرگ ... صداي سـوگ ! بر سنگ مزارم بنویسید: در زندگی بارها بالهایم را گشودم تا همچون پرنده ای سبک بال ای ستاره ای ستاره غریب ما اگر زخاطر خدا نرفته ایم پس چرا به داد ما نمی رسد ما صدای گریه مان به اسمان رسید از خدا چرا صدا نمی رسد؟ خیلی وقتها دل ادم تنگ میشه برای ، یه مسافرت برای ، تنها بودن برای اینکه پات رو بزاری رو پدال گاز ماشینو تا اونجا که میشه تند بری گاهی دلت برای یه شونه ، یا نه ، برای یک بازو تنگ میشه اونم فقط برای چند لحظه...... وقتی نمیدونی تو دلت چی میگذره ! وقتی نمیدونی از این دنیای لعنتی چی میخوای! وقتی قبل از اینکه چیزی رو بخوای اون چیز نابود میشه ! وقتی همه باهات قهرند! وقتی نفــــــــــــــــــرین شده ای ! چه دلیلی داره که ارزویی داشته باشی؟ چه دلیلی داره چیزی رو دوست داشته باشی ؟ چه دلیلی داره به زندگی ادامه بدی؟ لرزش دستام سوزش چشمام سوی نگاهم شرم نگاهم حکایت درد دله وقتی دلتنگ میشه همه را عاصی میکنه وقتی میگیره این دل اروم صدای فریادش به سنگینی یه سکوته وقتی این دلم طوفانی میشه چشامو.موجاش غرق میکنه و وقتی میخواد داد بزنه زبونم به احترامش ساکت میمونه شنیدن صدایش سخت نیست "یه دل شکسته میخوادو یه گوش معصوم" دیر گاهیست که تنها شده ام قصه ی غربت صحرا شده ام وسعت درد فقط سهم من است باز هم قسمت غمها شده ام دگر ایینه زمن بی خبر است که اسیر شب یلدا شده ام من که بی تاب شقایق بودم همدم سردی یخها شده ام کاش چشمان مرا خاک کنند تا نبینم که چه تنها شده ام... کسی دیگر نمی کوبد در این خانه ی متروک ویران را کسی دیگر نمی پرسد چرا تنهای تنهایم؟ و من چون شمع می سوزم و دیگر هیچ چیز از من نمی ماند و من گریان و نالانم و من تنهای تنهایم درون کلبه ی خاموش خویش اما... کسی حال من غمگین نمی پرسد و من دریای پر اشکم که توفانی به دل دارم درون سینه ی پر جوش خویش اما... کسی حال من تنها نمی پرسد و من چون تک درخت زرد پاییزم که هر دم با نسیمی می شود برگی جدا از او و دیگر هیچ چیز از من نم ماند
و به دنبال كسی میگردم كه شود
سنگ صبور من و دل
تا بگویم با او
ذره ای عاطفه لازم دارم
و نرانند مرا خویشانم از دل خویش
چونكه من تنهایم
تنهاتر از سایه’ خویش!
خدایا گناهانم را نادیده بگیرهمانگونه که
به پرواز در آیم اما هر بار شکارچی حقیری قلبم را نشانه گرفت و بر زمینم کوفت شاید
مرگ پایانی بر این پرواز شکست گونه باشد و آغاز رهایی...!
دلتنگی
دلم گرفته به اندازه وسعت تمام دلتنگی های عالم
شیشه قلبم آنقدر نازك شده كه با كو چكترین تلنگری میشكند
دلم می خواهد فر یاد بزنم ولی واژه ای نمی یابم كه عمق دردم را در فریاد منعكس كند فریادی در اوج سكوت كه همیشه برای خودم سر داده ام
دلم به درد می اید وقتی سر نوشت را به نظاره مینشینم
كاش می شد پرواز كنم
پروازی بی انتها تا رسیدن به ابدییت...................
كاش می شد
در میان هجوم بی رحمانه درد خودم را پیدا كنم
نفرین به بودن وقتی با درد همراه است
بغض كهنه ای گلویم را میفشارد
به گوشهای پناه میبرم
كاش این بار هم كسی اشكهایم را نبیند
Power By:
LoxBlog.Com |