حرفهای از جنس دلتنگی
سلام خداجونم باز هم دلم گرفته و می خوام باهات درد دل کنم. بعضی موقع به این فکر می کنم ایا تو هم دلت می گیره؟وقتی دلت می گیره دوست داری با کسی درد دل کنی؟با کی؟؟؟؟ از اینها که بگذریم نمیدونم ازت گله کنم.دردامو بهت بگم.از تنهاییام بگم از سرنوشتم بگم.اخه چی بگم که وقتی همه چی را میدونی ولی فقط نمیدونم چرا هیچوقت صدامو نمی شنوی اخه خدا جونم من تا چشم باز کردم همیشه و همه جا و از همه کس جز مهربانی و بزرگی و گذشت درباره ازت چیزی نشنیدم ولی الان چی.......چرا تنهام گذاشتی ؟چرا دوست داری ذره ذره اب شدنم و ببینی...باور کن خسته شدم .کم اوردم وقتی همسن و سالهای خودمو می بینم که باهاشون روزگار گذروندم همشون واسه خودشون زندگی دارن هر روز دست بچه شونو می گیرن و......... اما من چی...؟ روزگارم شده درد کشیدن. انتظار..انتظاره شاید روزی علاجی هم واسه درد ما هم پیدا بشه.دیدن اشکهای مادرم که روز به روز داره شکسته تر و پیرتر میشه یواشکی گریه کردن و مخفی کردن گریه هام از دیگران خدا جون اگه سنم یکم بیشتر بود عین خیالمم نبود مگه چند سال تو این دنیا میموندم درد من جوانیمه اخه من خیلی جوانم چقدر باید این وضع و تحمل کنم خدا جون کاری بکن نزار بیشتر از این بشکنم
خدایا دلم باز امشب گرفته.. بیا تا کمی با تو صبحت کنم. بیا تا دل کوچکم را خدایا با تو قسمت کنم.... خدایا بیا پشت ان پنجره.. که وا می شود رو به سوی دلم.. بیا پرده ها را کنار بزن... که نورت بتابد به روی دلم... خدایا کمک کن. که پروانه شعر من جان بگیرد... کمی هم به فکر دلم باش.... مبادا بمیرد. خدایا دلم را که هر شب نفس می کشد در هوایت اگر چه شکسته.... " شبی می فرستم برایت" من از گریه بیزارم اما از خنده بیزارتر....... من از دروغ بیزارم اما از حقیقت بیزارتر...... مرا از این سراب پوچ راحتم کن, چون....... من از مرگ بیزارم اما از زندگی بیزارتر....... دلم خیلی گرفته دلم به اندازه دنیا گرفته انگار آسمون دلم مثل آسمون شهرمون ابریه و میخواد بباره ولی نمیدونه کی و کجا بباره دلم خسته شده ازین زندگیه بی معنی از این هیاهویه پوچ
خدای من.من تنهام یارایی را برای یاری دهنده ام نیست دستم را بگیر که احساس میکنم هر چه بیشتر برای رهایی از مرداب سختی ها و دلتنگی های این دنیا دست و پا می زنم بیشتر در ان غرق می شوم و در ان فرو می روم یا پر پروازم ده یا ..... گفته بودی هر گاه تو را به دهنه پرتگاه بردم هراس مکن چون یا تو را از پشت خواهم گرفت یا به تو پر پرواز خواهم داد. خدای من وقتش رسیده پس چرا کاری نمی کنی سنگ ریزه های زیر پایم در حال فرو ریختنند پس چرا یاریم نمی دهی؟؟
قاصدک غم دارم غم اوارگی و دربدری غم تنهایی و خونین جگری قاصدک وای به من همه از خویش مرا می رانند همه دیوانه و دیوانه ترم می خوانند مادر من عم هاست مهد و گهواره من ماتم است قاصدک دریابم. روح من عصیان زده و طوفانیست اسمان نگهم بارانیست قاصدک غم دارم غم به اندازه سنگینی عالم دارم غم من صحراهاست افق تیره او ناپیداست قاصدک دیگر از این پس منم و تنهایی وبه تنهایی خو در هوس عیسایی و به عیسایی خود منتظر معجزه ای_غوغایی قاصدک حال گریزش دارم می گریزم به جهانی که در ان پستی نیست پستی و مستی و بد مستی نیست می گریزم به جهانی که مرا ناپیداست شاید ان نیز فقط یک رویاست ای خـــــــــــــدا , آه ای خدا , از تـوی آسمونا گوش بده به درد من, که می خوام حرف بزنم واســـــه یک روزم شــــده, سکوتم رو بشکنم ای خــــــدا خودت بگو, واسه چی ساختی منو توی این زندون غــــــــــــــم, چرا انداختی منو چرا هر جا کـــــــــــه میرم, در بروم وا نمیشه چرا هر جــــــا دلیه, میشکنه مثـــــــــل شیشه ای خــــــــــــــدا حرفی بزن, اگه گوشت با منه این کیه کـــــــــــه قلبمو, داره آتیش میزنه ؟؟؟ ای خـــــــدا خودت بگو واسه چی ساختی منو توی این زندون غـــــــــــــــم چرا انداختی منو
چنان دلگیرم از دنیا، که خود را هم نمی خواهم
دکتر شریعتی میگه وقتی نمیتونی فریاد بزنی خاموش باش قرن ها نالیدن به کجا انجامید؟؟ سکوت می کنم...
چقدر بده آدم دلش به اندازه یه دنيــــــــــــــــــــــــا گرفته باشه ولی حتی حق ناراحت شدنم نداشته باشه چقدر بده آدم حسرت داشتن خیلی چیزا رو داشته باشه و جای خالیشون و حس کنه ولی مجبورش باشه به روي خودش نياره خوش و شاد باشه ولي باشه منم ميشم مترسك خندون سيرم از زندگي و از همه كس دلگيرم
یادمون باشه که هیچ کس رو امیدوار نکنیم ... بعد یک دفعه رهاش نکنیم .... چون خرد میشه ... می شکنه و آهسته می میره خسته ام... خسته ام از این به ظاهر مردمان خسته ام در غروب تیرگی مردم دگر ای کاش میشد سرنوشت را از سرنوشت...... اگه میشد من... رو تمام سیاهی های زندگیم یه خط سفید میکشم انقدر خودمو به خدا نزدیک میکنم تا اگه یه بار دیگه اون اتفاق برام افتاد تنهام نزاره و اون لحضه کنارم باشه ساده با کسی دوستی نمیکنم.نمیزارم به راحتی دلم بلرزه یادش میدم که اصلا نلرزه رو این دنیا و روزگارش حساب نمیکنم بهش دل نمیبندم به دلم یاد میدم که این دنیا با ادمهای توش همه بی وفایند به هیچ کدومش دل نبند به دلم یاد میدم که غریبه هر چی باشه باز هم یه غریبه هست
یه مسافر یه غریبم که زمین داده فریبم پر پروازم رو شکستن حالا زمینه اشیونم
با من از رفتن مگو من بال پروازم شکسته آشیانم باد بر دل ،رنگ آوازم شکسته با پر خونین به یادت نغمه ی دل می سرودم دیگرآهنگی نمانده ،نغمه پردازم شکسته شاخه سبزی امیدم بود و برگی همزبانم تیشه سنگین غم همدردو همرازم شکسته باغبان خسته ی این شهر غمناکم که طوفان شاخه های ترد احساس و گل نازم شکسته وقتي که يادم مياد گذشته رو دوباره دلم ميخواد يه عمري چشام همش بباره دلــــم خیلــی گرفتــه خدایــــا معبود من.... در زمینی خاکی بی بال و پرم افریدی.و من سرگشته تر از هر زمان...... اواره تر از بی بال و پران............ زمینی یان دم از عشق میزدند.من هم که سرا پا نیاز بودم و بی نازو معشوق.. از عشق زمینی یان چشیدم.نه یک ذره نه اندک......بارها این عسل نما را مزمزه کردم لحظه ای شیرین و باقی همه هیچ... کنون سرگشته ترم.....اواره ترم..... گفتند عشق بال و پر است.لیک هنوز بی بال و پرم...... معبود من.... کنون در زمینی خاکی. و در پی عشقی اسمانی ام..... نمیدانم....شاید توقعی بسیار است......... گوش کن ! می شنوی صدای اندوهم را ؟ می شنوی صدای بغضم را که با کوچکترین ضربه ای خواهد ترکید باید گریست برای شاخه های شکسته باید فریاد زد به حال شقاق پرپر شده باید اشک ریخت با دیدن پروانه سوخته باید گریست برای چشم انتظاری عاشقان پنجره ها خالی است هوا تنهاست ستاره سرگردان است خورشید گریان است محبت کجاست ؟ تنهايي را دوست دارم زيرا بي وفا نيست ... تنهايي را دوست دارم زيرا عشق دروغي در آن نيست ... تنهايي را دوست دارم زيرا تجربه کردم ... تنهايي را دوست دارم زيرا خداوند هم تنهاست ... تنهايي را دوست دارم زيرا.... در کلبه تنهايي هايم در انتظار خواهم گريست و انتظار کشيدنم را پنهان خواهم کرد... یک عالمه غصه تو سینه دارم به کی بگم که هم زبون ندارم کار من شده غم روی غم گذاشتن توی باغ دل غنچه غصه کاشتن عمریه غم هم اشیونم شده عاشق من تشنه به خونم شده عشق زندگی در من خیلی وقته مرده غم خودشو دست دل من سپرده راستی که این دنیا بی اعتباره برای هیچ دردی دوا نداره عشق و عاشقی برای من یه رویاست من چه ساده ام که دلخوشیم به دنیاست گریه دیگه دوای درد من نیست امید قلب من نمیدونم کیست عشق زندگی در من خیلی وقته مرده غم خودشو دست دل من سپرده کاش یکی بود تو دنیا هم زبونم یاری میکرد غم رو زخود برونم در سراب غم یک عمره که اسیرم اما نمیخوام به دست غم بمیرم شاهد مرگ دل من کسی نیست هیچ کسی دلش با دل من یکی نیست عشق زندگی در من خیلی وقته مرده غم خودشو دست دل من سپرده به نام تنهایی خیلی دلم میخواهد چیزهای که تو دلم هست را بنویسم شاید کمی سبک بشم ولی چه فایده مگه با نوشتن من چیزی عوض خواهد شد هر چه قدر میخواهم از خدا گله نکنم نمیشه واقعا چرا یکی مثل من باید تو اول جوانیش دچار چنین مشکلی بشه و یکی.......اصلا این چه قانونیه؟ کی این قانون را مینویسه؟خدا؟مگه همه را خودش نیافریده مگه همه جا و تو قرانش ننوشته همه بندگانم از نظر من یکی هستن و همه را به یک چشم میبینم.این جوری.......؟ بعضی مواقع خیلی از دستش دلگیر میشم اگه تو اون تصادف میمردم هیچ گله ای نداشتم ولی با این شرایط واقعا کم اوردم مگه یه ادم چقدر تحمل داره چقدر میشه با درد و رنج زندگی کرد مگه این دنیا چی داره .دلمو به چی خوش کنم روزگارم شده ای کاش و ای کاش........ اگه بشه روزی جریان تصادفم را براتون مینویسم تا خودتون قضاوت کنید. بی دل و خسته در این شهرم و دلداری نیست کاندر این شهر طبیب دل بیماری نیست... خداوندا تو که جان میدهی بر دانه ، بر خاک غبار از چهره گلــــها میکنــــــــــی پاک غم دلهــــــــــای ما را شستشــــــــــــــو کن
با سلام. روز مادر را به همه مادران ایران زمین و بخصوص مادر عزیز و گل خودم تبریک عرض میکنم. همه در مورد مادران خودشون یه نظری دارند ولی اکثرا مادرشونو دوست دارن. اما مادر من که با تمام وجودم دوستش دارم تو این چهار سال واقعا اگر نبودند به جرات میگم که منم نبودم چند مدت پیش که یکم مریض احوال بودند بیچاره انقدر غصه منو خورده که افسردگی پیدا کرده بود دیگه داشتم دیونه میشدم کلا وضع و اوضاع خودم را فراموش کرده بودم فکر اینکه خدای نکرده چیزیش بشه داغونم میکرد. نمیدانم خدا مهلت جبران محبت و زحمت هاشو به من خواهد داد یا نه.اصلا میشه محبت و زحمت مادر را جبران کرد؟مادری که تو این چهار سال با من درد کشیده با گریه های من گریه کرده شبها با من بیدار مونده.بیچاره مادرم دیگه موهاش سفید شده غبار پیری رو صوتش نشسته.اونم مثل من از این روزگار خیری ندیده فکر میکرد پسرش بزرگ شده میشه عصای دستش غافل از بازی روزگار.باور کنید هر وقت فکر نبودنش به نظرم میاد گریه ام میگیره. از خدا خواستم هیچوقت پیش از من مادرمو از دنیا نبره از عمر من بکاهه بزاره رو عمر مادرم چون تصور اینکه حتی یک روز بدون مادرم تو این دنیا زندگی کنم چقدر عذابم میده و منو پیش مرگ مادرم قرار بده
خدایا کفر نمی گویم پریشانم. چه میخواهی تو از جانم مرا بی انکه خود خواهم اسیر زندگی کردی خداوندا تو مسئولی خداوندا تو میدانی که انسان بودن و ماندن در این دنیا چه دشوار است چه زجری میکشد ان کس که انسان است و از احساس سرشار است نگاه ساکت باران به روی صورت دوستان دزدانه میلغزد همه گویند عجب این شخص خوشحال است ولی یاران نمی دانند که من دریایی از دردم به ظاهر گر چه میخندم ولی اندر سکوت تلخ گریانم... حالمان بد نیست غم کم میخوریم کم که نه هر روز کم کم میخوریم اب میخواهم سرابم میدهند عشق می ورزم عذابم میدهند خود نمیدانم کجا رفتم به خواب از چه بیدارم نکردی افتاب؟ خنجری بر قلب بیمارم زدند بیگناه بودم ولی دارم زدند
به این زخم دل خونین دگر مرهم نمی خواهم
همه نامهربانانند در این دنیای پرتذویر
چنین شد حاصل عمرم...که جز مرگم نمی خواهم .
ناله نکن!!
تو محکومی به زندگی کردن تا شاهد مرگ
آرزوهای خودت باشی...........
برای تمام آرزوهایی که می میرند...
سنگین تر از فریاد!!!
آخر از اين همه دلگيري و غم مي ميرم
پرم از رنج و شكستن، دل خوش سيري چند ؟
ديگر از آمد و رفت نفسم هم سيرم
هر كه آمد، دل تنهاي مرا زخمي كرد
بي سبب نيست كه روي از همه كس مي گيرم
تلخي زخم زبان و غم بي مهري ها
اينچنين كرده در آيينة هستي پيرم
بس كه تنهايم و بي همنفس و بي همراه
روزگاريست كه چون ساية بي تصويرم
دلم آنقدر گرفته است، خدا مي داند
ديگر از دست دلم هم به خدا دلگيرم!
خسته ز فردایی دگر
از غزل از این غروب بی سحر
خسته از کابوس تکرار زمان
خسته ام از واژه ها از این غروب جمعه ها
خسته ام از روزگار از این سرای تنگ و تار
خسته ام از این همه فریاد اما بی جواب
تا سحر بیداری و نالیدن از بخت خراب
خسته ام از تیرگی از این سراپا کهنگی
خسته ام از بودنم از بی کسی سرودنم
خسته ام از غصه ها از این سقوط بی صدا
خسته ام از شکوه ها از خاکیان بی وفا
خسته ام از این خزان ازغربت تلخ زمان
از خلقتم از این عروسک بودنم
خسته ام از بند ها در دست این نا مردها
خسته ام گنگم پریشانم دگر
اه من مردم دگر
غم دل با که توان گفت که غمخواری نیست
شب به بالین من خسته به غیر از غم دوست
زآشنایان کهن یار و پرستاری نیست
یا رب این شهر چه شهری است که صد یوسف دل
به کلافی بفروشیم و خریداری نیست
فکر بهبود خود ای دل بکن از جای دگر
برای مــــــــــا سعـــــــــــــــــــادت آرزو کـــــن......
Power By:
LoxBlog.Com |