حرفهای از جنس دلتنگی
معبود من.... در زمینی خاکی بی بال و پرم افریدی.و من سرگشته تر از هر زمان...... اواره تر از بی بال و پران............ زمینی یان دم از عشق میزدند.من هم که سرا پا نیاز بودم و بی نازو معشوق.. از عشق زمینی یان چشیدم.نه یک ذره نه اندک......بارها این عسل نما را مزمزه کردم لحظه ای شیرین و باقی همه هیچ... کنون سرگشته ترم.....اواره ترم..... گفتند عشق بال و پر است.لیک هنوز بی بال و پرم...... معبود من.... کنون در زمینی خاکی. و در پی عشقی اسمانی ام..... نمیدانم....شاید توقعی بسیار است.........
نظرات شما عزیزان:
بازآی که تا به خود نیازم بینی بیداری شبهای درازم بینی
نی نی غلطم که خود فراق تو مرا کی زنده رها کند که بازم بینی
هر روز دلم در غم تو زار تر است وز من دل بی رحم تو بیزارتر است
بگذاشتیم غم تو نگذاشت مرا حقا که غمت از تو وفادارتراست
بر من در وصل بسته می دارد دوست دل را به عنا شکسته می دارد دوست
زین پس من و دلشکستگی بر در او چون دوست دل شکسته می دارد دوست
ای دوست قبولم کن و جانم بستان
مستم کن و وز هر دو جهانم بستان
باهر چه دلم قرار گیرد بی تو آتش به من اندر زن و آنم بستان
ای زندگی تن و توانم همه تو جانی و دلی ای دل و جانم همه تو
تو هستی من شدی ازآنی همه من
من نیست شدم در تو از آنم همه تو
ای نور دل و دیده و جانم چونی وی آرزوی هر دو جهانم چونی
من بی لب لعل تو چنانم که مپرس
تو بی رخ زرد من ندانم چونی
من درد تو را زدست آسان ندهم
دل برنکنم زدوست تا جان ندهم
از دوست به یادگار دردی دارم
کان درد به صد هزار درمان ندهم
شعر از مولانا
Power By:
LoxBlog.Com |